ღ╬♥═╬ღ¸.• یک فنجان عشق•..¸ღ╬♥═╬ღ

 

[تصویر: 7i9rgjpnzfqh0fyztae.jpg]
 

این روزها در من
حالتِ فوق العاده
اعلام شده است ...
بیش از حد مجاز
دلم برایت تنگ شده ...

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:35 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: mlyrqtswokus6i820bfb.jpg]
 


ایــــن روزهـــــا ذهنـــــم جــــا نــــدارد

تـــــــو از آن لبريز مي شوي

در دلـــــــم مي ريزي . . .
 

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:20 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: sxobrfubxe6saml4zncp.jpg]


 

غرورت...

نمک بر زخم تنهایی من است...

بپاش!

هر چه از دوست رسد نیکوست!
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:15 توسط ღღMoh@deseღღ| |

میدانی ... !؟ به رویت نیاوردم ... ! از همان زمانی که جای " تو " به " من " گفتی : "

 

 

 

 

شما " فهمیدم پای " او " در میان است

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:14 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: tqoj5fen3i1584e2c79l.jpg]


 

مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم

اما تــــ ـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ،

عمیـــــق تــــرینشان ،

عــــزیــــــــز تـــرینشان !
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:13 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: eeh3ihinrllz4la6ifk.jpg]


 

بــرای جــدایـی دل و جـراتــ میخواهـمـ

جــراتشــ را دارمــ !

دلمـــ را پـسـ بـــدهـ ...
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:11 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: 1tlswc3z6dih9m52ge.jpg]
 


 

من دیگــر کشـش خــداحــافظــی نــدارمــ

ببخــش جـــواب ســلامــت را نـمیدهــم........
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: 757vdabn26eatmv6jk8.jpg]


 

هم منطق من می گوید ،

هم احساس تو...

مـآ مـآل هم نیستیـم...

اما...

نمی فهمد...

این دل زبان نفهم...
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:2 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: zo4tpxrrg5wmdd5nstx3.jpg]


 

زوار چشمانت را

هـ ـرروز اشتیاقے دوبآره اسـ ـت .

روے از من برمگردان ،

دلـ ـم ، طـ ـواف می خواهـ ـد

قبلــ ـه گاه مـ ـن !
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:1 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: ahbaqp5ze7964pcf25.jpg]


 


در ساحلی مینشینم که قرار هر روزمان بود...!

همین جا

همین ساعت

من امده ام,اما تو نیستی

یادم تو را فراموش!
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:1 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: 3rnfrt87t5zwtycf3qiv.jpg]


 

انتظارت چه زیباست
وقتی که لبه جاده ی دل تنگی ایستادم
و تو با شاخه گلی از بهانه های عاشقانه می آیی ...
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 21:0 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: c51tmh0ip1zrxv4f9i7t.jpg]


 

درونم غوغاست ...

ساده میشکنم ...

با یک تلنگر کوچک ...

این گونه نبودم ....

شــــدم ... !!
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 20:59 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: 1d2719ymyb4m9jjxoh.jpg]

از خواب پريدم

چشام پر اشک بود

بلند شدم و يه راست رفتم سمت کمد

تنها يادگاری از تو

عطرت بود که روی پيرهنم جا مونده بود

سر کشيدم بوی نبودنت رو...
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 20:58 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: eakkvd7q99fle7708nms.jpg]


 

در وجودم جاری باش

که نبودنت را هیچ چیز و هیچ کس پر نخواهد کرد . . .
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 20:56 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: 3gi71j8o5k8qevkq7vj7.jpg]


 

برای تو
برای چشمهایت !
برای من …
برای دردهایم !
برای ما …
برای این همه تنهایی
ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند ….!
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط ღღMoh@deseღღ| |

[تصویر: u1x86ud513bjzl7n5hu.jpg]
 

 

تلخ میگذرد…


این روزها


که قرار است


از تو


برای دلم


یک انسان معمولی بسازم

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 20:53 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

[تصویر: lo95u2qmovyv6r2gisge.jpg]


 

پنجره ی خیال من

و خاطرات شیرین بودن تو

باز دلنوشته ایی دیگر

باز تو

و خیال تو....

تا ابد فقط برای تو مینویسم
 
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

گو ل دنيارا مخور........!!!
 
 
 

ماهيان شهر ما از كوسه ها وحشيترند
 
 

بره هاي اين حوالي گرگها را ميدرند
 
 

سايه از سايه هراسان در ميان كوچه ها
 

زنده ها هم آبروي مرده ها را ميبرند...

 

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 12:28 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

دلگیر نشو از آدما !
 
 

نیش زدن طبیعتشونه !
 

سال هاست که به هوای بارانی میگویند :
 

خــــــراب...


نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 23:21 توسط ღღMoh@deseღღ| |

مــيـخـواهــــم بــرگــــردم
بــه كــودكـيـــــم
امــــــا
كــفـــش هـــايــــم
بــــــــزرگ
شـده انـــــد ... {-.-}

( حـسـيـن پـنـاهــــي )

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 23:19 توسط ღღMoh@deseღღ| |

خداوندا...
تو میدانی که انسان بودنو ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آن کس
که انسان است و از ​احساس سرشار است...

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 23:15 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

حکایت عشق من با تو
حکایت قهوه ای است که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم...!
که با هر جرعه ی آن بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه...؟!
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم!
و تمام که شد فهمیدم که باز هم قهوه میخواهم
حتی
​تلخ تلخ...

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 23:14 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

هيچ كس دفترچه عمر مرا امضا نكرد.

 

هيچ دستي دست تنها يي مرا پيدا نكرد

 

آنقدر درحجم سنگين سكوتم مرده ام .

 

که سنگ حتي اين سكوت سرد را معنا نكرد .

 

موج دريا پشت درها ي دلم در انتظار.

 

اين كوير خسته را ابر كسي دريا نكرد .

 

بس غزل ها گفتم و بس راه ها رفتم ولي...

 

شعر حتي راز چشمان تو را افشا نكرد.

 

ذره ذره آب شد برف سكوت سرد تو.

 

رودها يه خلوتت باغ مرا زيبا نكرد ... !

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 16:0 توسط ღღMoh@deseღღ| |

در زندگی گفتن دو چیز بسیار سخت است

اولین سلام

و آخرین خدا حافظی . . .

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 16:0 توسط ღღMoh@deseღღ| |

سخت ترین مرحله در درمان و ترک بیشعوری،

همان مرحله ی نخست است

یعنی پذیرفتن بیشعور بودن . . .

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 15:59 توسط ღღMoh@deseღღ| |

انسان مغرور همانند شخصی است که

بر قله کوهی ایستاده و همگان را کوچک میپندارد

و غافل از اینکه مردم از پایین قله او را کوچک میبینند . . .

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 15:56 توسط ღღMoh@deseღღ| |

مـن داغـونـــم ...
خـدایا
میـشه بـگی خـدمـات ِ پـس از خلقـتت کـجاست ...؟ !!!!


نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 15:55 توسط ღღMoh@deseღღ| |

نترس جانم!
ظرفیت من به اندازه همه دنیاست تو دروغ هایت را بگو...

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 15:52 توسط ღღMoh@deseღღ| |





 

انواع جواب دادن اس ام اس بعضیااااااا...:



1 . یه عده هستن زیر یه دقیقه جواب میدن تپل درست حسابی...!!


آدم حس میکنه رو در رو باش وایساده قشنگ باش داره حرف میزنه...!!!



2 . یه عده دیر جواب میدن اما کامل و خوب...!!


آدم حس تبادل نامه بش دست میده...!!




3 . یه عده هرچی براشون میفرستی یکی دو کلمه جواب میدن...مخصوصا اوکی...!!


حس حرف زدن با کر و لال به آدم دست میده...!!



4 . یه عده دیگه که کلا اصن جواب نمیدن هر چی بگی...!!


حس نشستن سر قبر مرده و فاتحه خوندن به آدم دست میده

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 15:42 توسط ღღMoh@deseღღ| |

ماهی مون هی میخواست یه چیزی بهم بگه . تادهنشو وا می کرد آب می رفت

 

تو دهنش نمیتونست بگه .

 



دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشالی بالاپایین پریدن .

 



دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پریدخسته شد خوابید .

 



دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده



یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون توقهر کرده خودشو زده به خواب ....!

 

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 16:27 توسط ღღMoh@deseღღ| |

دوستم عینکیه و به تمیزی شیشه عینکش حساس!!!

داشت با من حرف میزد و همش شیشه عینکش رو تمیز میکرد....

تا نوک زبونم اومد بهش بگم:

بی خیال بابا!!

هر چقدر شیشه عینکتو تمیزتر کنی

دنیا رو کثیف تر می بینی....

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 16:25 توسط ღღMoh@deseღღ| |

گرگه بعد از کلی جستجو آی دی شنگول و منگول رو گیر میاره ،

بعد از چت کردن باهاشون قرار میزاره.

وقتی می ره سر قرار می بینه چوپان دروغگو اومده




و اينچنين است حقيقت دنياي مجازي

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 16:16 توسط ღღMoh@deseღღ| |

وقتی همه رو شبیه اون میبینی یعنی
"عـــاشقـــــــــــی"

وقتی اونو شبیه همه میبینی یعنی
"تنهــــایـــــــــی"

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 16:11 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

 

حرفهائی هستند که اگر نگویی می میری
اگر بگویی می میرند !
تا ابد در دلت می مانند و با تو زندگی میکنند بی آنکه گفته شوند . . .

 

لَبخــَـند ِ آرامــَت

 

بــآ چـــِﮧ اِعـــجازے
 
 
آتــَش ِ
 

تــُــند ِ بُـغـــــض
هــآ
یـــَــم را خــامـــُـوش
مـــےکند !
 


بــِخــَند خـــوب ِ مـ
 

وقتے سـَرم درد مےکند
 


حتے قرص هم جـوآب نمےدهد٬

 

حالا من مےمانـَم و قاب عکس ـَت !

 

من چشم ـهایت را از کـُدئین بےش تر قـبـول دارَم..!

نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت 19:22 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

اگر صاحب بهشت بودم...
 

آنقدر روی زمین آن سیب مــے
کـاشتم تا همه ی اهل آن را بیرون کنم...!

 

مَن
باشم ...

 

تـُ
باشــے ...

 

خــُدا
باشد ....

 

و دیگر...

 

تنهایــے و تنهایـی و تنهایــے

نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت 19:21 توسط ღღMoh@deseღღ| |


 

[تصویر:  72577067190724708754.jpg]
خــــدا جون


میـ ـشه بگـ ـی دکمـ ـه cancel ش کــجـاس ؟

بـ ـه انـ ـدازه کافـ ـی بدبختـ ـی دانلـ ـود کردمـ ـ
نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت 12:30 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن

ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن

خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه

لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه

یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند

یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند

تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو

هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو

خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم

نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم

نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی

تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی

تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم

تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم

خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی

طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه 

خداحافظ...



خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها

بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا

خداحافظ همین حالا

نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,ساعت 6:35 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوش‌داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

 

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا

نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,ساعت 6:15 توسط ღღMoh@deseღღ| |

گفتی از عشق بنویس... مینویسم از عشق ...

میخواهم از تو بنویسم ... تویی که عزیز دلمی ...

خون تو رگهای منی...اری ... میخواهم از تو بنویسم

از عشق و صداقتت...از شیطانی هایت... از خنده هایت... از صدای دلنشین و نازنینت

از خودت ... از وجودت ... از زیبایی های کلامت...

گفتی از عشق بنویس ... باز نوشتم ...گفتی از غم ننویس...حرفی ندارم

انقدر دوستت دارم ...انقدر عاشقتم...که زندگی بی تو محاله ... عزیزم...

ان قدر دوستت دارم ... که زندگی بی تو برام یه جاده ی کویریه ...

یه قول بده پیش دلم یه وقت نری ... تنها بشم ... اسیر روزگار بشم

بشم یه مریم تنها ...تو اوج انتظار تو یه وقتایی گم و گور بشم...

دلم میخواد تا میتونم ... کنار تو ... به ارامش دل برسم ...

اما میدونی عشق من ...گاهی اوقات دلم شور میزنه... از تنهای های روزگار

از حکمت های روزگار ... از دوری و درد انتظار...

اما میدونی عشق من ... میخوام تا زنده ام ... دوست بدارم  ... عاشقت باشم

چون تو مقدسی برام...چون که عزیز دلمی..............

نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,ساعت 6:1 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

گـ ـآهے دِلـَـمـ مےخوآد یِکے اَزَمـ اِجـ ـآزِهـ بِخوآد ،

کـِہ بیـ ـآد تو تَنـهـ ـاییمـ ...

وَ مَـטּ اِجـ ـآزِهـ نَـدَمـ !

وَلے اوטּ بے تَفـ ـآوُتـ بــِہ مُخـ ـآلِفَتَمـ بیـ ـآدُ آرومـ بَغَلَمـ کُنـِہ بــِگـِہ :

مَـگـِہ مـَטּ مُــ ـردَمـ کـِہ تـَنهـ ـآ بــِمونے .. ؟


نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:21 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

منــ همـــ برايِ اینکة راحت بروي مي‌گویمـ :

"بـــــــــ آشَد...بــــــُرو....خیالي نیستــــــ..."

امـــــّا

کــــــیست کــــة ندانــد..
بآ تـــُ

تنهـــــ ا چیزي کـــــة هَست ..

خــــــــیال ِ توســــت




 







تمام چیزی که باید از زندگے آموخت ،
تنها یــــک کلمه است
"مےگذرد"
ولے دق می دهد تـــــا بگــــــــــــذرد...




 







سَرخُوشـ ـآنــــــ ـﮧ مَے خَنـدَمـــ ـ ٬

شوخـــے مے کنَمـ ـــ ــ

و تُو نـِمیدانَے ...

چِـ ـقَـدر سَختــ اســتــ ـ ــ

احســ ـاسِـ خــَفِگے کــَردَטּ پُشـ ـ ـ ــتـ ایـטּ نقابِــ لعنتــے...!
 

 


دنیا را به بازی گرفتم،باختم



دنیا را سخت گرفتم،اُفتادم

دنیا را دوست داشتم،مُردم

... لعنتی سرسازش ندارد

امروز دنیا را به خواب گرفتم

آرام در برم خوابید!




 







هـر بـار کـه تُــــــــــــو را یـاد مـی کنـم

گُم مـی شـود تـکـه اے از مـن در مـن!

همین روزهاستـــــــــ که تمـــام شوم.




 







یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم


تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او ...


ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم


ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است


نتــرس جانکم !


حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم




 

 

ڪاش بـودی و
دستہـایِ مہـربانتْ
مـرهمـِ همه دلتنگیہـا و
نبـودنہایتْ میشُد .



 



اگـر "او"
بـرایِ "تـو"
ساختهْ شدهْ بود٬
"مـטּ" بـرایِ "تو"
ویـراטּ شُدґ … !!!



 



نــه نــفـرتــی بــود نـه کــینـه ای …
فــقـط یــه دو راهــی بــود،
دو تــا آدم ،
دو تــا راه ،
دو تــا انــتـخـاب .
همین .



 



یک تلنـگُر هَم کافی بود
بَرای اینکـه بشکَنـَم !
به هَر حال ممنون از مُشتـت

 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:20 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

وقتی تو حرفهایمـ را نمی خوانــــی

چه تفاوتـی دارد که حرف دلمـ را بنویسمـ

یا از دفتــــر بغل دستـــی امـ کپـــــی کنمـ...



 





 


از عجایب عشق این است:

تنها همان اغوشی ارامت میکند

که دلت را به درد می اورد.



 

 

بعضے حرفا رو نمیشہ گُفـت ،

بآید خـورد .. !

ولے بعضے حرفا رو ،

نہ می شہ گفت ،

نہ میشہ خورد .. !

می مونہ ســر دل !

میشہ دل تـــنـــگ !

میشہ بــــــغــــض !

میشہ ســڪـــوت !

میشہ همون وقتے ڪـہ

خودتم نمیدونے چـہ مَرگِـتـہ !!..



 




فقط یک پیک از شراب نگاهت خوردمـ

چند ساله بودند این چشمانت ؟!

عمری گذشت و هنوز وقتی به تو فکر می کنمـ تلو تلو می خورمـ


 


 


اَگــــــر اِمشَــــــباَزحَــــوآلی دِلَم گذَشــــتیآهِســــته رَدشــــو
غَـــــم رآ بآ هِـــــزآر بَدبَــــختی
خــــــوآبــــــآنده اَم



 



ایـ ن روزهـــــآ زیـــــآدے سآکتــ شُـــــدﮪ اَمـ ،

نمـﮯ دآنَـــــمـ چرآ حَــــــرف ه ــآیمـ ، بـﮫ جـــــآی گـ ـلو

اَز چشـــــم ه ـآیَم بیرونــــــ مـﮯ آینـد



 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:18 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

دلـــم بچگــــی میخـــواهـــد ،

جــلـــوى كـــدام مغـــازه بــایــد پـــا بكـــوبـــم
تـــا بـــرایـــم آرامـــش
بخــــرند...؟!



 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:18 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 



یـِ ـه جآیے ...

دیگِـ ـه کَـ ـمـ میآرے ...

لَبخَندِتـ مـ ـحو میشـِ ـه ،

بُغضـِ هَمیشِـ ـگیتـ شِکَستِـ ـه میشـِ ـه ،

هـَ ـ ـر چیزے کـِ ـه ایـ ـن مُدَتـ تو دِلِتـ نِگَهدآشتے ، اَز چِشآتـ

شُـ ـ ـ ـــــر ....

مے زَنِـ ـه بیروטּ .

خَسـ ـتِـ ـه اے ...

اَز هَمِـ ـه ؛

اَز خودِتـ .

مے خوآے جیغـ بِکِشے ...

دآد بِزَنے :

بآیَـ ـد تَنهـ ـآ بآشَمـ ! مے فَهمیـ ـטּ ؟! تَنهـ ـآ !

صِدآتـ بیروטּ نِمیآد ؛

اِنگآر خَفِـ ـه شُدے ...

هَـ ـرچے رو کـِ ـه تو خودِتـ ریختے و سَعے کَردے بِهِشـ لَبخَندِ بِزَنے ،

حآلـآ مِثِـ ـه یـِ ـه غـ ـولـِ بُزُرگـ جُلوتـ وآیسآدِهـ و دیگِـ ـه تَوآטּ مُقآبِلِـ ـه بآهـ
ـآشو نَدآرے ...

بآیـ ـد قَبولـ کُنے

کـِ ـه تو ایـ ـטּ بآزے

تو رو بُرد ...

 

 




✖آدَمے کـہ بیصِدا قَهر میکُند،✖

✖میخوآهَد کـِہ بِمانَد!✖

✖کـِہ دوبآره بِخواهَد،✖

✖کـِہ دوباره خوآستِـہ شَود!✖

✖وَگرنـہ کـِہ رَفتن را بَلد اَست...✖
 

פــآلــآ ڪِـﮧ رَفـ ـٺـِـﮧ اے

فـِـڪـْـر مے کُــنےڪَـسے اَنــْـ בآزه ے مـَــטּ
בوســـٺـَٺـْـ פֿــوآهـَــב בاشـْــٺـْـ

 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:16 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

تصمیم با خودتــ امشب آزادانه تصمیم بگیر


تصمیمــ که گرفتی آزادانــه به من فکر کن


وقتی فکر کردی آزادانــه به سویم بیا


اما اگر پا در احساسم گذاشتی هرگز مرا رها نکن!

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:15 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

בلــَــــمـــ بـَـــرایـِـ تـــــُـو نــَــــ ﮧ

بــَـلـــکــِــه بـــــَــرآـے آنـــــ کـَســـــے کِـهـ بــــوבیـــ تـَـنــگـــ شـُــده

بــــاوَر کـُــن

سـَر بـه هـَوا نیستـَمـ ...
امـــــاهَمیشـﮧ چشمـ بـﮧ آسـِمـاטּ دارَمـ حـال عَجیبـے سـت

دیـدَטּ هـَمـاטּ آسـمـاטּ کــﮧشـــایَد "تـــو" ...دقـایـقـے پـیـشَ

بــﮧآטּ نـگـاه کـــرده‌اے !

 

هــے کافــﮧ چـے...

میزهایت را تک نفره کن...

نمے بینے

همـﮧ تنهاییـــم...


פֿیــابــآטּ نیـستـ كهـ از هـَماטּ جایـــے كــَـه آمــ בـے بـــِروے !

بــِفـــَـهم ایـטּ لامَصَصــب

،

گُــویَـنـــْـــ ב، اســمَش اפـســاسـ اسْــتْ
عاشقـــ تمومـــ دورانــ کودکـﮯ امـــ هستمـــ ...

بجز اونــ قسمتــ کهــ میخواستمــ بزرگــ شمـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــ !

 

حتــــی

کفش هم اگه تنگ باشه . . .

زخــــم مـی کنه

وای به حال وقتی که

دل تنــــــگ بــاشــه . .


میــــ ـان دِلتَنگــــــی هایَــــم باشــ ـــــــ تا فَراموشَـــ ـــت نَکُــــــنَم.......

تا بــــه یاد داشـــ ـــته باشَمَـــــت.....

تا بویَـــ ــــت را حِــس کُنَـــــــم....
بگذآر سُ _ ک _ و _ تـ قآنون زندگی مَن بآشد…

وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند….
 

 

هـَوآیِ اُتــآقـَمـ پـُـر اَز تَنهــآییستــــ

گـِــلـﮧ ای نیستـــ

می دآنَمـ ڪِـﮧ این روزـهآ مــآندَنی نیستـــ
گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را

گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن

گـفـت:فــقـط مــن ؟

گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد . . .

 

غُــــرورَتـــ را بِشـــکَنــــ

دَســـتانَمـــ را بگیــــــــر

بُگـــــذار دَســـتانَمــــ گَرمــــ شونـــد

بیـــا بـــا هَم بِـــه دَمـــایــِــ تَعـــادُلــــ بِرِســــیمــــ ...
نمیــــ خواهــم نبودنتـــ

از شمارشــــ انگشتانــــم بیشتـــر شـــود..

امـــا اینـــ روزهـــا کاریــــ از دستـــانمــــ بر نمـــی آیـد…

 

غـــــــَـــم که نوشتـن نـَدارد نفـوذ مـی کنـد

در استخـوان هایـت جاسـوس می شـود در قلبـَت ...

آرام آرام از چشــم هایـَت می ریـزد بیـرون ...
مَگــ ـــَر اَشـ ـکـ چـہِقــَـدر وَزنـــ ـ دارَد

ڪِــہ با جارے شُــدَטּَشــ ـ ـ اینقــ ــَـدر سَــبُڪـــ مــــے شَـــ ـویم ...
گـاهــی فـقــط بـایـد لـبـخند بـزنـی و رد شوی ...

بگذار فـکــر کـنــند نفهمیدی ...


نـتــرس از هجــــــوم حـضـــــورم ..

چــــیزی جــــز تـــنــهایی با من نیـــست ..


 

خــــدا جون


میـ ـشه بگـ ـی دکمـ ـه cancel ش کــجـاس ؟

بـ ـه انـ ـدازه کافـ ـی بدبختـ ـی دانلـ ـود کردمـ ـ
نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:10 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

چقدر محکم احساس دوست داشتن را مشت کرده ای
خود تو هم باور نداری
که این مشت خالی ست . . .
باز کن مشتت را
قول میدهم با هم تعجب کنیم . . .
نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:5 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

سكوت كه میكنم
 



میگی یعنی خـ ـــداحافظ ؟ !



لطفا دیگه سكوت هامو تفسیر نكن


اگر می تونستی معنی اونـــــا رو بفهمی كه كارمون


بـــــه خداحافظی نمیكشید . . .

 

 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:4 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

من میرم . . .
 


تو میمونی و دنیائی از خاطرات !


راستی اون روزی که عاشقت شدم و یادت هست؟

از اونجا به بعدش رو پاک کن . . .

 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 18:3 توسط ღღMoh@deseღღ| |

 

سفره‌ی دلم کوچک است
 



ناگزیر

 

 



حرف‌های بلندم را


قورت می‌دهم . . .
نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:58 توسط ღღMoh@deseღღ| |


Power By: LoxBlog.Com