وقتی خدای آسمون بنده هاشو می آفرید

رو پیشونی هر کسی قصه سرنوشتی چید

با قلم خوشبختیها

با جوهر طلایی رنگ

رو پیشونیها می نوشت قصه خوب سرنوشت

وقتی که نوبتم رسید

مرغک بخت من پرید

قلم نوک طلا شکست

جوهر فقط سیاهی زد

وقتی خدا اینجوری دید

از مرغ غم یه پر کشید

با قلم بدبختیها

با جوهر سیاهیها

رو پیشونی من نوشت :

قصه تلخ سرنوشت . . .